سلام
امروز شعری از شاعر جوان کشورمون
آقای جواد جهانی تقدیم حضورتون می کنم.
نیازمند راهنمائی های شما
غروب کارون
بانوی اردیبهشت
من تو را ای بانوی اردیبهشتی دیده ام
از نگاه آبیت شبنم فراوان چیده ام
حسرت دستان گرمت را تماشا کرده ام
حرفهای روشنت را با خدا فهمیده ام!
مرگ یک لبخند را بر روی لبهای بهار
مرگ یک قو در نگاه یک اقاقی دیده ام
درد فردا را به معراج تبسم گفته ام
درد احساس تو را با خنده ام سنجیده ام!
راه را بر روی تکرار علف وا کرده ام
یک نشان از خلوت تنهائیت پرسیده ام
ضجه می زد باد در تفسیر اشک چشم تو
اشک را چون شبنمی از گونه هایت چیده ام
از تمام خاطراتم با تو می دانم فقط
نیمه شب در خواب چشمان تو را بوسیده ام!
جواد جهانی فرح آبادی
اسفند 1381
سلام
امروز طبق قراری که با هم داشتیم
یک شعر از یکی از شاعران معاصرمون
یعنی سرکار خانم فاطمه سالاروند
انتخاب کردم که با هم می خونیم.
امیدوارم خوشتون بیاد.
در ضمن حتما حتما نظرتون
رو هم برای این شعر در قسمت
نوشته های دیگران بگید! منتظرتون هستم.
آرزومند آرزوهای شما
غروب کارون
(1) دست مریزاد به عشق!
گرچه توفان شد و بیواهمه پرکند مرا
و در این غربت دور از همه افکند مرا
آفرین بر نفسش! دست مریزاد به عشق!
که چنین کرد به چشمان تو پابند مرا
بیخبر آمد و کرد از همه جا بیخبرم
از تو و نام تو و یاد تو آکند مرا
تن سرمازدهام باغ شد و فروردین
تا به لبخند تو پیوند زد اسفند مرا
جادهها در شب تاریک به راه افتادند
تا به روزی که تو باشی برسانند مرا
تا به روزی که... شب و جاده و آواز چهقدر؟
میکشد عشق به دنبال تو تا چند مرا؟
فاطمه سالاروند
در ضمن با عرض معذرت از حضور
خانم هومان با توجه به مشخص نبودن
وضعیت وبلاگ ایشون وبلاگ کلاغها
را از لینکدونی حذف کردم و
به جای اون وبلاگ زمستان است رو قرار دادم.
امیدوارم بزودی باز هم بتونیم
با هم همکاری داشته باشیم!
با سلام
من و تو
پیکر تراش پیرم و با تیشه خیال
یک شب تو را ز مرمر شعر آفریده ام
تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را خریده ام
بر قامتت که وسوسه شستشو در اوست
پاشیده ام شراب کف آلود ماه را
تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
دزدیده ام ز چشم حسودان، نگاه را
تا پیچ و تاب قد تو را دلنشین کنم
دست از سر نیاز به هر سو گشوده ام
از هر زنی، تراش تنی وام کرده ام
از هر قدی، کرشمه رقصی ربوده ام
اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد
در پیش پای خویش به خاکم فکنده ای
مست از می غروری و دور از غم منی
گویی دل از کسی که تو را ساخت، کنده ای
هشدار زانکه در پس این پرده نیاز
آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام
یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند
بینند سایه ها که ترا هم شکسته ام !
" نادر پور "
سلام
برای امروز شعری از شاعر توانمند معاصر عبدالعظیم زارع رو در نظر گرفتم.امیدوارم خوشتون بیاد!
بابای مفقود الاثر
ای پیش پرواز کبوترهای زخمی
بابای مفقود الاثر بابای زخمی
دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر!
پس کی از حال و هوای خانه غم پر؟
تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی
یک قاب چوبی روی دست میخ بودی
توی کتابم هرچه بابا آب می داد
مادر نشانم عکس توی قاب می داد...!
اینجا کنار قاب عکست جان سپردم
از بس که از این هفته ها سر کوفت خوردم
من بیست سالم شد هنوزم توی قابی
خوب یک تکانی لااقل مرد حسابی
یک بار هم از گیر و دار قاب رد شو
از سیمهای خاردار قاب ردشو
برگرد تنها یک بغل بابای من باش
ها! یک بغل برگرد تنها جای من باش!
ای دستهایت آرزوی دستهایم
ناز و ادایم مانده روی دستهایم
شاید تو هم شرمنده یک مشت خاکی
یک مشت خاک بی نشان و بی پلاکی
عیبی ندارد ! خاک هم باشی قبول است
یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است!!
تنها تلاشش انتظار است و سکوت است
پروانه ای که توی تار عنکبوت است
امشب عروسی می کنم جای تو خالیست
پای قباله جای امضای تو خالیست!
ای عکسهایت روی زخم دل نمک پاش
یک بار هم بابای معلوم الاثر باش..........
عبدالعظیم زارع