سلام
دوباره آمدم ... پس از ... نمی دانم چند ماه !! مدتی نبودم... نه اینجا و نه هیچ جای دیگری... نه خودم و نه هیچکس دیگری... حالا آمده ام و هستم تا .... نمی دانم کی! ولی حالا که هستم می خواهم تو هم باشی ... تو که حتی در نبودنم هم آمدی . زنگ را زدی ... و من شرمنده ماندم از اینکه در خانه نبودم... یار همراه ! از تو ممنونم برای همیشگی بودنت ... شعری که در زیر می خوانید آخرین کارم است ... چهارماهه است ... قرار بود برای عید بنویسمش اما به هزار دلیل موجه و غیر موجه نشد... نتوانستم.... اما حالا می نویسم ... کم کار شده ام ... ور رفتن با فرمولهای دینامیک و مکانیک و تیک تیک و.... هزاران ایک دیگر رمقی برایم نمی گذارد و غم نان هم مزید بر علت می شود گاهی...!!
از همه دوستانی که در این مدت بوده اند و نیوده ام که به استقبالشان بیایم دوباره ممنونم و هزاران باره شرمنده روی ماهشان... راستی ! تا یادم نرفته : عید تون مبارک!!
تو
قطار شب رسیده و نفس شماره می زند
به هر عدد رخ تو و به هر رقم نگاه تو
و من که فکر می کنم
به ازحام واژه و
به اتفاق تازه و
به اسم رمز تازه .... تو!!
و شعر زاده می شود
میان دستهای تو
درون سطح بسته ای
به نام چشمهای تو...
و شعر تازه می شود
شبیه انحنای تو
شبیه لب شبیه تو
شبیه خنده های تو...
تمام می شوم من و شروع می شود بهار
که تازه تر رسیده از شمیم عطرهای تو
برای بودن تو و قدم زدن کنار تو
دلم کمانه می کند به سمت لحظه های تو
یک من و یک تو و یکی تو و یک نه من!!
که چون نوئی کجا و این دلی که جای پای تو؟!!
غروب رفته است و هم هوای تو به سر زده
همیشه هرکجا تو و طنین نغمه های تو.....
بهار 87
اهواز