سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غروب کارون


ادبیات (شوکت سازند)
.: شهر عشق :.
گروه اینترنتی جرقه داتکو
بهار عشق
در جستجوی تو *** مجتبی نجف زاده***
*مریم حقیقت*
آیه های مذاب*فاطمه مرادی*
آرین شعر
دوزخیان زمین
یادداشتهای روزانه رضا سروری
انجمن ادبی دانشگاه زابل
یاسوج عــــشقـــــولـــــک
جیگر نامه
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
تنهایی من
آیان ... * جواد*
بانوی آفتاب
من هیچم
وبلاگ شخصی محمد جواد ایزدپناه
دوباره نو(mona)
توکای شهر خاموش
گوشه دل
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
بهزاد بهادری
بهزاد بهادری****
دردواره*آذر قلی نژاد*
سید محمد رضا هاشمی زاده
پیله تنگ پروانگی**علیرضا نعمت پور**
انجمن شعر کاشان
فرهنگسرای نصرالله مردانی(ستیغ سخن)
عماد شوشتری *** آخرین چریک
زمزمه های دل ** آل مجتبی**
سراب در دویدن آهو ** مارال عابدی**
زوزه*مصطفی اسدی*
ترشحات ذهنی حق گو
ساقی نامه ** انجمن ادبی**
سحوری **غزل امروز**
جامی از احساس
روح خزنده*فروغ*
مجله شعر آستان***
هیشکی *** فردین
*سمانه نائینی*
پیاده رو * هوشنگ حبیبی*
پ.الف.صبا
رزا جمالی

غمگین و دل شکن چو هلال محرمم...............

 

alinoori.parsiblog.com


ارسال شده در توسط نوری نوروزی


تجمع کارکنان 118 مخابرات شیراز در برابر استانداری فارس در حالی نهمین روز خود را سپری می کند که هنوز هم ابهامات فراوانی درباره سرنوشت کاری این افراد وجود دارد.

ماجرا از ابتدای سال 1391 آغاز شد. زمانیکه پیمانکاری 118 سراسر استان فارس به شرکت امید فجر ارجان خوزستان واگذار شد و شرکت جدید در اقدامی جالب!! اعلام نمود از بستن قرارداد کاری یکساله تمام وقت که در تمام سالیان فعالیت 118 مرسوم بوده معذور است و تنها می تواند از نیروها با انعقاد قرار داد ساعتی استفاده نماید. اقدامی که به معنی کاهش حقوق دریافتی کارکنان به حدود فقط دویست تا سیصد هزار تومان در ماه می باشد. بدیهی است که دارندگان کارهای ساعتی از شمول قانون کار خارج بوده و کارفرما به هر نحویکه صلاح بداند و دلش بخواهد می تواند با این نیروها برخورد نماید. این در حالی است که در طول یازده سال گذشته که پیمانکاری 118 شیراز-بدون برگزاری مناقصه- به عهده شرکتی به نام نونهاد بوده قراردادهای سالیانه تهیه و حقوق و مزایای کارکنان مطابق با آن پرداخت می گردیده ؛ حقوقی که به رغم ناچیز بودنش – میانگین دریافتی هر یک از کارکنان تا پایان سال گذشته حدود پانصد هزار تومان بوده است- آبی بوده بر آتش هزینه های سرسام آور زندگی کارکنانی که اکثر آنان را زنانی تشکیل می دهند که سرپرستی خانواده های خود را بر عهده دارند.

امروز اما ماجرا چیز دیگری است، خبری از انعقاد قرارداد مورد تائید اداره کار نیست و کارکنانی که سالها سابقه بیمه و کار دارند نمی توانند از بیمه بیکاری استفاده نمایند. از سوی دیگر با اجبار کارفرمایی مواجهند که خواسته اصلیش انتخاب یکی از دو راه بیکاری یا  کاهش حقوق این کارکنان و تقریبا نصف شدن آن است. حقوقی که برمبنای 1850 تومان به ازای هر ساعت و برای کار روزانه 5/5 ساعت پیشنهاد گردیده که مبلغی میان دویست تا سیصد هزارتومان در هر ماه می شود. رقمی که باید با حقوق پایه اداره کار برای کارگران و خط فقر اعلامی از سوی بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران مقایسه شود تا ظلمی که به ناروا در حق این کارکنان در «سال حمایت از کار» رفته است عیان گردد.

کارکنان اما در طول این مدت ساکت ننشسته اند روزهاست که در مقابل ساختمان استانداری فارس با سکوت معصومانه شان و چشمانی ورم کرده از گریه های بسیار و با بغض های فرو خورده شان مطالبه عدالت دارند به این امید که شاید کسی پیدا بشود تا جلوی به استضعاف کشیده شدنشان را بگیرد. امیدی که هر روز کمرنگتر از دیروز می شود. کارگران به دفتر امام جمعه رفته اند ، مقابل استانداری ساعتها در گرمای بی امان این روزهای تابستان نشسته اند اما آخرین جوابی که از استاندار گرفته اند این بوده :« شرکت خصوصی است! ما همه تلاشمان را کرده ایم ، نمی شود کاری کرد، نمی توانیم به شرکت خصوصی بگوئیم چکار بکند و چکار نکند .... » سخنانی که نه پول داروهای کودکان بیمار کارگران می شود و نه بهای اجاره خانه هایشان و نه حتی پول قسطی از اقساط وامهایی که برای کمک به گذران زندگی گرفته اند.

تلاش اندک خبرنگارانی که در این مدت به اجتماع مظلومانه این کارگران مستضعف سر زده اند برای تهیه خبر و عکس و ... با عنایات خاص مسئولان ذیربط بی نتیجه مانده است.

نگارنده این مطلب نه از کارکنان 118 است و نه هیچ چیز دیگری.... تنها عابری بوده که در طول روزهای گذشته همواره شاهد این تجمع بوده است. قلمش را برداشته و نوشته ، چون تنها کاری که از دستش بر می آمد همین بود.... چون اگر اینکار را نمی کرد برخلاف بسیاری از مسئولان و مدیران دلسوز! کشورمان نمی توانست شب راحت بخوابد!! تلاشش برای تهیه عکس از اعتراض ِهمراه با سکوت ِکارگران مستضعف، با دخالت همان مسئولان ذیربط بی نتیجه ماند و تنها تصویری که از گزند آنان در امان ماند را در زیر می بینید.این صرفا تلاشی است برای رساندن فریاد مظلومیت بخشی از هموطنانم .... آیا فریاد رسی هست؟!

اعتراض کارکنان 118 شیراز در مقابل استانداری فارس


ارسال شده در توسط نوری نوروزی

عید سعید فطر مبارک باد


ارسال شده در توسط نوری نوروزی

با سلام به همه دوستان عزیز!

غروب کارون دوره جدیدی از فعالیت خود را آغاز نموده است. از همه دوستداران شعر داستان و ادبیات پارسی دعوت می شود با حضور خود رونق بخش این بزم باشند.

و اما این پست!! از این به بعد می خواهم بصورت دوره ای نظرسنجی هائی را پیرامون شعر و ادب کشور در وبلاگ قرار بدهم. از کلیه دوستان عزیز خواهشمندم با حضور آگاهانه و مسئولانه دراین نظر سنجی ها و ارائه نظر خود به روشن شدن فضای عمومی حاکم بر ادبیات ایران کمک نمایند. همچنین غروب کارون از نظر سنجی های پیشنهادی سایر دوستان استقبال کرده و با کمال میل نسبت به  قرار دادن آنها در وبلاگ اقدام می نماید.

نظر سنجی امروز :

نظر سنجی شماره 1: آیا با شعر جشنواره ای موافقید؟

در زمانه ای زندگی می کنیم که انواع جشنواره های ادبی و هنری با رویکردهای گوناگونی برگزار می شوند هرچند که رویه همه آنها کمابیش یکسان است. صدور فراخوان ، گزینش اشعار سروده شده ، برگزاری جشنواره و نهایتاً اهدای جوایزی ناقابل!! به سرایندگانی که بهترینو نزدیکترین شعر به هدف جشنواره را سروده اند!! آیا فکر می کنید برگزاری چنین جشنواره هایی تاثیری در شکوفائی شعر ایران دارد؟ آیا با سرایش شعر برای کسب جایزه در جشنواره موافقید؟ شما چه فکر می کنید؟ از هم اکنون تا 22 آذر ماه می توانید با کلیک روی لینک زیر در این نظر سنجی شرکت نمائید. منتظر شما هستم.

 

 

شرکت  در نظر سنجی!!

 


ارسال شده در توسط نوری نوروزی

و آتش چنان سوخت بال و پرت را که حتی ندیدیم خاکسترت را .....

فکرم مشغول بود. سیاهه ای از کارهایی که باید انجام می شد مشغولم کرده بود. در عالم خودم غرق بودم که صدایش به خودم آورد! سرم را چرخاندم ، طول کشید تا زوم بشوم روی قامت کوتاه وصورت سبزه و بشّاش و چشمان درخشنده اش....

-          سلام آقای نوروزی ! خوبی ؟ چه خبر ؟ سید نیست؟

     و سلام و علیکی و حال و احوالی و دست و روبوسی و....

گفت:« ما رو نمی بینی خوش می گذره؟»

-          آره!!

-          از قیافه ات معلومه!!

-          تو چی ؟ ما رو نمی بینی خوش می گذره؟........ نیازی نیست بگی از قیافه ات معلومه!!

و ساعتی گپ و گفت و ....

می گفت ترم آخر است ولی 27 واحد دارد... می گفت مجبور است برای سه واحد یک ترم اضافه به دانشگاه برود.... می گفت چاره ای ندارد.... می گفت دلش گرفته است .... تنگ است ... می گفت و می گفت و .... سکوت محجوبش را همراه کلامم می کرد و می شنید خاطراتم را از اینکه دیده بودم کسی را که در یک ترم 28 واحد گرفت و پاس کرد! اینکه برود با مدیرگروه صحبت کند .... اینکه چه می کند؟! اینکه خوش می گذرد؟ ..... می گفت میگذرد! مهم نیست چطور! مهم این است که می گذرد.... « مگه میشه نگذره؟!».... وقت رفتن هم حجب و متانتش را جا نگذاشت....از جایش بلند شد بی آنکه آبی بخورد یا چایی.... شایدهم من زیادی سرم شلوغ بود.... شاید هم روزه بود.... شاید هم .... دست و روبوسی کردیم و گفت که دلش تنگ شده بود.... گفت که می خواهد برود خانه و من به بدرقه اش رفتم تا در اتاق... رویش را بوسیدم و رفتنش را به تماشا ایستادم... رفت و من هرگز نیندیشیدم به اینکه شاید این آخرین دیدار است .... و این آخرین باری است که آمدنش ، رفتنش ، لبخندش و برق چشمان صادقش را می بینم و این آخرین باری است که زیرو بم صدای محجوبش را میهمان گوشهایم می کنم و این آخرین باری است که .....

تا امروز که شکار زاده آمد ، نشست روی صندلی کنارم و گفت:« انّا لله و انّا الیه راجعون» .... می گفت کرد زنگنه خبر داده است ... می گفت تصادف کرده .... می گفت جزغاله شده .... می گفت .... و من دیگر نمی شنیدم و چهره خندانش را با دندانهای مرتبش واضح تر از هر زمان دیگری می دیدم..... و من او را دیده بودم .... یک روز پیش از رفتنش ... یک روز پیش از پر کشیدنش ....همیشه با خود فکر می کردم که چگونه در این جامعه خواهد زیست؟ مگر می شود اینگونه بود؟ مگر می شود ساده بود و ساده ماند .... مگر می شود فقط انسان بود و از هر بودنی دوری کرد؟ ... و چه زیبا پاسخم را داد با پروازش .... با سوختنش ... که نـ/می شود....!!

سوختنش را می نالم و نمی نالم که پیش از این سوخته بود در کوره عشق محبوب و چه زیبا معشوقی که می طلبد عاشق را در هر سنی ، در هر جایی ، در هر شکلی ، در هر وسیه ای ، در هر .... در دل می گریم و بغضم که فرو نمیرود و هاله چهره اش که از برابر دیدگانم کنار نمی رود.... حالا دیگر هر گز تو را نمی بینم اما باور کن که خوش نمی گذرد بی تو...

می سوزم برای جوانی محمد بیگدلی ناکام.... 

تو رفته ای و نگاهم هنوز مفتون است

دلم  ز وحشت نابودنت پر از خون است  

 تو رفته ای و به راهت هنوز منتظرم   

غروب سرکش کارون هنوز مجنون است....

 


ارسال شده در توسط نوری نوروزی
   1   2   3   4   5   >>   >