به نام یگانه هستی بخش
سلام .... پس از پنج ماه بروزم ... در این مدت که ننوشته ام اتفاقات زیادی افتاده ... خوب و بد ، تلخ و شیرین ، زشت و زیبا ... هزاران اتفاق که هریک می تواند دستمایه داستانی ، رمانی ، چیزی باشد... و من خیلی ها را فراموش کرده ام و خیلی ها را نخواسته ام و اگر خواسته ام نتوانسته ام... و در این مدت بوده اند دوستانی که هر یک با حضورشان و با کلامشان نگذاشته اند گرد و غبار بر چهره این غروب بنشیند. با گرامیداشت یاد و خاطره قیصر از دست رفته مان ،پس از پنج ماه و در واپسین روزهای فصل شاعران با دو شعر از خودم به میهمانی تان آمده ام ...
مسیح
اینک منم مسیح
مصلوب چار گوشه پندار سرد خویش
اینک منم مسیح
محبوس در بلندی زندان نام خویش
اینک منم مسیح
آشفته در جهنم چشمان عشق خویش
اینک منم مسیح.....
من نسلهای سوخته را پشت نخلها
فریاد می زنم
من نبض های یخ زذه را زیر خاکها
بیدار می کنم
من خاکهای نا سره بر باد می دهم ...
اینک منم مسیح
فرزند سوشیانس
زائیده طلایی اندوه نسل خویش
باز آمدم که باز تو را جستجو کنم...
در پای نخلها
پشت حصارها
کنج اتاقها...
فریاد می زنم که تو را جستجو کنم
بیدار می کنم که تو را آرزو کنم
بر باد می دهم و تو بر جای می نهم
دستی نمانده تا که تو را جستجو کنم
قلبی نمانده تا که تو را آرزو کنم
چشمی نمانده ... گوش به را تو دوختم ...!
اینک منم مسیح..... معدوم قرنها
اینک منم مسیح..... مصلوب نسلها
اینک منم مسیح.....
شعری برای تو
«به چرخش می ایستد جهان
حول استوای نگاهت»
و می ایستد زمان
وقتیکه عقربه ها به آدینه می رسند ...
ایستاده ای بر بلندای اوشی دام
یا بر فراز اورشلیم ...
بالای تپه های حجاز
یا بر زبر تبت...؟
جغرافیا تو را به حیرت ایستاده
ای آنکه ستاره ها خبر دار تو اند...
ایستاده ای در کدام طول عرض ؟
پشت کدام نخلستان سر در چاه کرده ای ؟
با کدام ثانیه همآغوش .... ؟
این بغض های نقره ای
این قطرات منجمد در رگهای شکافته ...
این نگاههای چرخیده به غروب آدینه...
این....این.... این شعری است برای تو...!
در اختتام منظومه های آفرینش
در شکفتن خوشه های مرگ
در ازدحام کهکشانهای پریده رنگ....
...... می ایستد زمان
وقتیکه عقربه ها به آدینه می رسند......
نوری نوروزی (غروب کارون)