سلام
«سپید غزل»
... نه مروارید
نه شبنم
تنها رطوبت چشمانت را بوسیده ام
ارغوانی نگاهت
خلیج را
می سراید...
با کدام خویش
آری بگو ...!
با کدام خیش مرا شخم زده ای؟
خیش تو...خویش من...
گاوآهن کلمات را بر دیواره ذهنم رانده ای....
باورکن!
شاه بیت...
بیت ...
بایت ...
مگابایت این «سپید غزل» شده ای...
صورتی پیرهنت را کم آورده ام!
حوّا شده ای تا آدم شوم
هوای تازه .... حوّای تازه
معلق زده ام در هجای پایانی ات
تمام شده ام در تو
«کارون دگر غروب ندارد!»
***
ترافیک واژه ها
در تلاطم افکار منجمد...
غروب کارون
آذر 85