با سلام
قبل از هر چیز فرارسیدن سال نو رو پیشاپیش به همه دوستان و خانواده های محترمشون تبریک می گم . آرزو می کنم که سال جدید سالی سرشار از برکت و موفقیت برای همه باشه... این پست، آخرین پست غروب کارون در سال 1384 هست و برای همین هم اون رو به کاری از زنده یاد حسین منزوی با موضوعیت عید من اختصاص دادم....البته همین جا هم از دوست عزیز شاعرم آقای مهدی عمادی هم تشکر می کنم که این شعر رو از توی وبلاگ ایشون برداشتم...سال نو مبارک....
قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو
گیرم این باغ گلاگل بشکوفد ز نگین
به چه کار آیدم ای گل به چه کارم بی تو؟
با تو ترسم به جنو نم بکشد کار ای یار
من که در عشق چنین شیفته وارم بی تو
به گل روی تو اش در بگشایم ورنه
نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو
گیرم از هیمه زمرد به نفس رویانده است
باز هم باز بهارش نشمارم بی تو
با غمت صبر سپردم به قراری که اگر
هم به دادم نرسی جان بسپارم بی تو
بی بهار است مرا شعر بهاری آری
نه همین نقش گل و مرغ نیارم بی تو
دل تنگم نگذارد که به الهام لبت
غنچه ای نیز به دفتر بنگرم بی تو
حسین منزوی