سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غروب کارون


ادبیات (شوکت سازند)
.: شهر عشق :.
گروه اینترنتی جرقه داتکو
بهار عشق
در جستجوی تو *** مجتبی نجف زاده***
*مریم حقیقت*
آیه های مذاب*فاطمه مرادی*
آرین شعر
دوزخیان زمین
یادداشتهای روزانه رضا سروری
انجمن ادبی دانشگاه زابل
یاسوج عــــشقـــــولـــــک
جیگر نامه
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
تنهایی من
آیان ... * جواد*
بانوی آفتاب
من هیچم
وبلاگ شخصی محمد جواد ایزدپناه
دوباره نو(mona)
توکای شهر خاموش
گوشه دل
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
بهزاد بهادری
بهزاد بهادری****
دردواره*آذر قلی نژاد*
سید محمد رضا هاشمی زاده
پیله تنگ پروانگی**علیرضا نعمت پور**
انجمن شعر کاشان
فرهنگسرای نصرالله مردانی(ستیغ سخن)
عماد شوشتری *** آخرین چریک
زمزمه های دل ** آل مجتبی**
سراب در دویدن آهو ** مارال عابدی**
زوزه*مصطفی اسدی*
ترشحات ذهنی حق گو
ساقی نامه ** انجمن ادبی**
سحوری **غزل امروز**
جامی از احساس
روح خزنده*فروغ*
مجله شعر آستان***
هیشکی *** فردین
*سمانه نائینی*
پیاده رو * هوشنگ حبیبی*
پ.الف.صبا
رزا جمالی

با سلام

هفتم اسفندماه هر سال یاد آور کوچ عاشقانه پدرم است... همانکه تصویر چشمان زیبا و لبخند گیرای آخرین دم حیاتش همواره زینت بخش خاطرم خواهد بود.... امروز سه سال تمام از آْنروز می گذرد... سه سال از اولین روز بدون پدر بودن... سه سال از اولین روزی که صبح از خواب بیدار شدیم و دیگر کسی به ما صبح بخیر نگفت.... آری اینک سه سال گذشته است و پدر همآغوش خاک سرود جاودانگی را زمزمه می کند...

پدرم دیده بسویت نگران است هنوز

غم نادیدن تو بار گران است هنوز

آنقدر مهر و وفا بر همگان کردی تو

نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز....

عهد کرده بودم که دیگر گرد شعر و نثر و... نگردم اما سه شب پیش شور پیشین این بار به بهانه پدر به سراغم آمد، تا برای دومین بار عهد خود را بشکنم و قلم به دست بگیرم...نمی دانم ... شاید پدر آنجا بود و او می گفت و من می نوشتم... کاری که در زیر می خوانید خاصل همین عهد شکنی است....

پس از تو

آه! پدر

وقتیکه سرود خاک را زمزمه کردی

آفتاب بر آستانه غروب ایستاده بود ...

و ما تا مدتی به بدرقه ایستادیم_

با چشمانی اشکبار...

به بدرقه ات ایستادیم _

تا لختی_

و وقتیکه پاهامان آماس کرد _

خسته شدیم

و هرکس

دلش را به بدرقه ات گذاشت

و خود رفت....

***

پس از تو کارهای بسیار کردیم

پس از تو اسکناسهای سبز مچاله را

ربودیم

از میان پنجه های نیمه باز کودکانی

که در کناره خیابان مرده بودند

و سپردیم

به حسابهای بانکی مان...

****

پس از تو دنیا ویران شد

ویران از آبادی...

و پس از تو مترسکها_

درس ایستادگی آموختند به آدمها....

****

بعد از تو دیگر هیچ قناری

ترانه اش را به رایگان به گوش عاشقان خسته نریخت....

****

پس از تو هرروز خدا را شکر می کردیم

که فرصتی به ما داده است

فرصتی برای نابودی خویش

کاری که هرگز نتوانستیم......

****

پس از تو زمان درمانده مفهوم خویش شد

دیروز، امروز شد

و امروز به فردا ره سپرد

بعد از تو

اهالی دو کوچه آنطرفتر

خانه را بر سر همسایه ها مان آوار کردند

و ما فقط دعا کردیم تا زودتر پلیس بیاید...

****

بعد از تو

دیگر کلاغها هم از شهر کوچ کردند

که دیگر گوشی نبود تا بیازارند

که دیگر کاری نداشتند.............

.........

بعد از تو....

بعد از تو...

بعد از تو....

چه بگویم که چه ها شد بعد ازتو...؟!

که پیش از تو نیز اتفاقی نیفتاده بود

و حضورت ، تنها اختلالی بود در هجمه ی مترسکها...

و اینک پس از سالها

زمان هنوز هم درمانده خویش است...

دیروز، امروز می شود

و امروز به فردا ره می سپرد.........

 

غروب کارون

اسفند84


ارسال شده در توسط نوری نوروزی