سلام
امروز ، بعد از بیست روز دوباره اومدم تا دقایقی رو با شما عزیزان باشم. برگزاری شبانه نیما و همینطور جشن فارغ التحصیلی دوستان عزیزم باعث شد توی این مدت فرصت نکنم چیزی اینجا بنویسم.ضمن تبریک فرارسیدن زادروز حضرت مسیح (ع) امروز با شعری از زنده یاد فروغ فرخ زاد به روز می شم:
کارون چو گیسوان پریشان دختری
بر شانه های سخت زمین ، تاب می خورد
خورشید رفته است و نفس های داغ ِشب
بر سینه هایِ پرتپش ِآب می خورد
دور از نگاه خیره من ساحل جنوب
افتاده مست عشق در آغوش نور ماه
شب با هزار چشم درخشان پر زخون
سر می کشد به بستر عشّاق بیگناه...
...بر آبهای ساحل شط ، سایه های نخل
می لرزد از نسیم هوس باز نیمه شب
آوای گنگ همهه ی قورباغه ها
پیچیده در سکوت پر از راز نیمه شب
در جذبه ای که حاصل زیبائی شب است
رؤیای دور دست تو ،نزدیک می شود
بوی تو موج می زند آنجا به روی آب
چشم تو می درخشد و تاریک می شود....
بیچاره دل! که با همه امید و اشتیاق
بشکست و شد به دست تو زندانِ عشق ِمن
در شطِّ خویش رفتی و رفتی از این دیار
ای شاخه شکسته ز طوفان عشق من!