سلام
دوباره فرصتی دست داد تا باز هم در کنار شما عزیزان باشم.
شعری از یکی از جوانان آینده دار این مملکت یعنی خانم کتایون پوروندی از استان فارس تحفه ای ست که برایتان آورده ام. امید که مقبول افتد...( حال می کنی کلماتو؟؟؟؟؟!!!!)
تو مثل راز پائیزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد؟ قسم بر شب نمی دانم
تو در یائی ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در انتظار قطره های پاک بارانم
تو فکر خواب گلهائی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب تو را می بینم و لبخندپنهانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن وقت دیدار تو باشد وقت پایانم
به نظر من که شعر لطیف و سرشار از احساسات پاک وزلال یک شاعر است. اما می توانست بهتر از این هم باشد.مثلا از حرف واو در ابتدای مصرعهای دوم زیادی استفاده شده . نظر شما چیست؟