سلام
امروز از صبح که از خواب پا شدم بد جوری دلم هوای شهرم رو کرده.
واسه همین هم امروز می خوام یه شعر از کارهای خودم به نام کارون رو برای دوستان عزیز بنویسم. امیدوارم خوشتون بیاد!
کارون
کارون ای ترانه هستی بخش
کارون ای الهه زیبائی
کارون ای شکوه خداوندی
در جلوه گاه پاک اهورائی
نامت همیشه ورد زبانم هست
در شعر من همیشه نشانت هست
کارون ای الهه زیبائی
خورشید در فراق تو می میرد
هر صبح تا به شام ز روی تو
از عشق پر هوس بوسه می چیند
کارون ای حقیقت و افسانه
کارون ای تغزل مستانه
کارون ای تو شاهد یاد آور
از لحطه های وحشت بیگانه!
در سینه ات حضور شقایق هاست
در خاطرت صداقت آلاله
در ناله های مبهم هر روزت
یاد دلاوران ز کف داده
آغوش خود گشا که می آیم من
در یک غروب پاک خیال انگیز
دستی کشم به گیسوی پر تابت
افتم ز خود رها به دامانت
من دیده ام شکوه تماشا را
در ساحل نهفته به دام تو
در نخلهای شعبده گیسوی و
در قصه های عشق نشان تو
کارون ای ترانه هستی بخش
نامت همیشه ورد زبانم هست
کارون ای الهه زیبائی
در شعر من همیشه نشانت هست.....
ع.ن.نوروزی
(غروب کارون)