سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غروب کارون


ادبیات (شوکت سازند)
.: شهر عشق :.
گروه اینترنتی جرقه داتکو
بهار عشق
در جستجوی تو *** مجتبی نجف زاده***
*مریم حقیقت*
آیه های مذاب*فاطمه مرادی*
آرین شعر
دوزخیان زمین
یادداشتهای روزانه رضا سروری
انجمن ادبی دانشگاه زابل
یاسوج عــــشقـــــولـــــک
جیگر نامه
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
تنهایی من
آیان ... * جواد*
بانوی آفتاب
من هیچم
وبلاگ شخصی محمد جواد ایزدپناه
دوباره نو(mona)
توکای شهر خاموش
گوشه دل
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
بهزاد بهادری
بهزاد بهادری****
دردواره*آذر قلی نژاد*
سید محمد رضا هاشمی زاده
پیله تنگ پروانگی**علیرضا نعمت پور**
انجمن شعر کاشان
فرهنگسرای نصرالله مردانی(ستیغ سخن)
عماد شوشتری *** آخرین چریک
زمزمه های دل ** آل مجتبی**
سراب در دویدن آهو ** مارال عابدی**
زوزه*مصطفی اسدی*
ترشحات ذهنی حق گو
ساقی نامه ** انجمن ادبی**
سحوری **غزل امروز**
جامی از احساس
روح خزنده*فروغ*
مجله شعر آستان***
هیشکی *** فردین
*سمانه نائینی*
پیاده رو * هوشنگ حبیبی*
پ.الف.صبا
رزا جمالی

سلام

خداوند ،هر روز همراه با خورشید،‏لحظه ای را به ما می بخشد‍‍، لحظه ای که باعث می شود باور کنیم هستیم! ... که می توانیم...اما من این لحظه را ، نه در هنگام چرخاندن کلید در قفل و نه سر میز شام ، که در ساحل خیال انگیز کارون، در کوچه پس کوچه های شهر خود،‏در کاسه یک گدای نابینا و هزار چیز دیگر دیده ام!

من این لحظه را در لباس مندرس یک کودک عرب ،‏در روستائی که بر خروارها نفت خوابیده است ، دیده ام!

من این لحظه را در ضربات باتوم و کلمات رکیک و تحقیر آمیز یک نفر و به نام اسلام دیده ام!

مگر نه این است که باید جانب حق را گرفت،‏حتی اگر به ضرر باشد؟!

و اینک منم ،‏که اگر چه پیوندی با آن کودک عرب ندارم،‏ولی همان گرمای تابستانهای طولانی،‏همان شکوه خیال انگیز کارون و همان نخلهای افسونکار،‏حلقه اتّصال ماست!

ای برادر ! فرقی نمی کند که من از کدام ایلم و تو از کدام تبار؟!

اینک منم و تو ! هر دو رنج دیده یک درد مشترک! و هر دو خواهان حق برابری!!

پس دستم را بگیر ،‏تا به یاری هم ،‏سنگها را از راه برداریم.......تا قلّه موفقیت...  

                                                            غروب کارون                                    

                        یار دبستانی من!                      

با من و همراه منی!

چوب الف بر سر ما

بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو

رو تن این تخته سیاه

ترکه بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما!

دشت بی فرهنگی ما هرز تموم علفاش

خوب اگه خوب! بد اگه بد! مرده دلهای آدماش

دست من و تو باید این زنجیر ها رو پاره کنه!

کی می تونه جز من و تو دردمونو چاره کنه؟!

یار دبستانی من با من و همراه منی

چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی....


ارسال شده در توسط نوری نوروزی