آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوتین سرد نمناکش
باغ بی برگی روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران سرودش باد
جامه اش شولای عریانی است
ور جز اینش جامه ای باید!
بافته بس شعله زر تارپودش باد
گو بروید یا نروید
هرچه در هرجا که میخواهد
یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست!
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید!
باغ بی برگی
خنده اش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها ... پائیز!
مهدی اخوان ثالث