برای بهترین همراهم....
احساس می کنم که به قلبم نشسته ای
با آنکه متصل به ضمیری شکسته ای
این دستهای منجمدت را به من بده
تا اینچنین به ساحت شعرم نشسته ای
من استعاره از تو و از خویش می شوم
در هر نفس به شوق تو تعریف می شوم
در هر قدم به قلب تو است استخاره ام
در قبله نگاه تو تعمید می شوم
ای برتر از غزل! تو شهود مجسمی
عرفان من به سوی تو تفسیر می شود
در منتهای قلب منی، انتهای «من»
در ابتدای عشق تو تعبیر می شود
لبخند با شکوه خودت را به من بده
این دستهای منجمدت را به من بده
تنها برای یک دفعه تا انتهای عمر
با من بمان و باز به این ننگ تن بده.... !
نوری نوروزی
90/09/29
شیراز
* مدت ها بود که نیامده بودم ، به روز هم نشده بودم ، اینبار در آخرین روزهای زمستان فرصتی دست داد که بیایم و همراهتان باشم.... اینکه پست بعدی کی باشد نمی دانم فقط همینقدر بگویم که بسیار ممنونم از همراهی دوستانی که حتی در نبودن من هم آمدند و سر زدند ، به راستی ذهن و زبانم درمانده است از یافتن واژه ای در خور تشکر از ایشان.
* آنچه خواندید سوای ایرادات مرسوم فنی! تقدیمی ناچیز بود به بهترین همراهم که بار تحمل تمام کاستی هایم را بر دوش خویش می کشد... اینگونه سپاس بیکرانم را نثارش کردم....
*خواندن کارهای زیر را هم پیشنهاد می کنم:
*همه تان را دوست دارم .... شاعر بمانید!