سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غروب کارون


ادبیات (شوکت سازند)
.: شهر عشق :.
گروه اینترنتی جرقه داتکو
بهار عشق
در جستجوی تو *** مجتبی نجف زاده***
*مریم حقیقت*
آیه های مذاب*فاطمه مرادی*
آرین شعر
دوزخیان زمین
یادداشتهای روزانه رضا سروری
انجمن ادبی دانشگاه زابل
یاسوج عــــشقـــــولـــــک
جیگر نامه
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
تنهایی من
آیان ... * جواد*
بانوی آفتاب
من هیچم
وبلاگ شخصی محمد جواد ایزدپناه
دوباره نو(mona)
توکای شهر خاموش
گوشه دل
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
بهزاد بهادری
بهزاد بهادری****
دردواره*آذر قلی نژاد*
سید محمد رضا هاشمی زاده
پیله تنگ پروانگی**علیرضا نعمت پور**
انجمن شعر کاشان
فرهنگسرای نصرالله مردانی(ستیغ سخن)
عماد شوشتری *** آخرین چریک
زمزمه های دل ** آل مجتبی**
سراب در دویدن آهو ** مارال عابدی**
زوزه*مصطفی اسدی*
ترشحات ذهنی حق گو
ساقی نامه ** انجمن ادبی**
سحوری **غزل امروز**
جامی از احساس
روح خزنده*فروغ*
مجله شعر آستان***
هیشکی *** فردین
*سمانه نائینی*
پیاده رو * هوشنگ حبیبی*
پ.الف.صبا
رزا جمالی

چون بوی روز از تن دریا پرید،درد

در سینه ام نشست و امید از برم گریخت...

خواندم ز روی یاس من آهنگ بازگشت

آواز من به گوش کسی جز خودم نریخت!

ای شب چراغ! گر تو نبودی، زبان یاس

آنشب مرا به بستر تابوت می کشید!!!


ارسال شده در توسط نوری نوروزی

سلام

امروز برای عزیزان خودم آخرین شعرم رو به عنوان تحفه آوردم تا بدونین که چقدر دوستون دارم.

درون آینه تنهاست ،مرد خردادی

هنوز غرق معماست ،مرد خردادی

تمام هستی خود را به باد بخشیده ست

هنور در پی رویاست مرد خردادی!!

هنوز نام تو را او به یاد می آرد

هنوز عاشقت اینجاست ،«مرد خردادی»!

هنوز زل زده است و هنوز منتظر است

به قاب خالی احساس ،مرد خردادی

خدا اگرچه به او ظلم کرده است ولی!

هنوز مست اهورا ست مرد خردادی!!

دگر زمان ز تکاپوی خویش استاده ست

در انتهای زمانهاست مرد خردادی

دگر به جسم ندارد نشانه ای از روح

کنون تجلّی رویاست ،مرد خردادی!

دگر کرانه کارون به خود نمی بیند

غروب پاک دل انگیز و مرد خردادی

دگر «غروب» مرد ولی «تو» بدان که او اینجاست

هنوز بین غزلهاست مرد خردادی

                                                         غروب کارون


ارسال شده در توسط نوری نوروزی

سلام

خداوند ،هر روز همراه با خورشید،‏لحظه ای را به ما می بخشد‍‍، لحظه ای که باعث می شود باور کنیم هستیم! ... که می توانیم...اما من این لحظه را ، نه در هنگام چرخاندن کلید در قفل و نه سر میز شام ، که در ساحل خیال انگیز کارون، در کوچه پس کوچه های شهر خود،‏در کاسه یک گدای نابینا و هزار چیز دیگر دیده ام!

من این لحظه را در لباس مندرس یک کودک عرب ،‏در روستائی که بر خروارها نفت خوابیده است ، دیده ام!

من این لحظه را در ضربات باتوم و کلمات رکیک و تحقیر آمیز یک نفر و به نام اسلام دیده ام!

مگر نه این است که باید جانب حق را گرفت،‏حتی اگر به ضرر باشد؟!

و اینک منم ،‏که اگر چه پیوندی با آن کودک عرب ندارم،‏ولی همان گرمای تابستانهای طولانی،‏همان شکوه خیال انگیز کارون و همان نخلهای افسونکار،‏حلقه اتّصال ماست!

ای برادر ! فرقی نمی کند که من از کدام ایلم و تو از کدام تبار؟!

اینک منم و تو ! هر دو رنج دیده یک درد مشترک! و هر دو خواهان حق برابری!!

پس دستم را بگیر ،‏تا به یاری هم ،‏سنگها را از راه برداریم.......تا قلّه موفقیت...  

                                                            غروب کارون                                    

                        یار دبستانی من!                      

با من و همراه منی!

چوب الف بر سر ما

بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو

رو تن این تخته سیاه

ترکه بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما!

دشت بی فرهنگی ما هرز تموم علفاش

خوب اگه خوب! بد اگه بد! مرده دلهای آدماش

دست من و تو باید این زنجیر ها رو پاره کنه!

کی می تونه جز من و تو دردمونو چاره کنه؟!

یار دبستانی من با من و همراه منی

چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی....


ارسال شده در توسط نوری نوروزی

سلام

 

خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپائی

نداری غیر از این عیبی ،که می دانی که زیبائی!!


ارسال شده در توسط نوری نوروزی

سلام

همه از من می پرسند که چرا اینقدر به صدای آن خوانند بی ریخت گوش می دهی! مگر خواننده خوش قیافه تری نیست؟!

اما من به هیچ کس جواب نمی دهم! چون می دانم که آنها یک چیز را نمی دانند.

آنها نمی دانند که در عمق صدای گیتار آن ترانه غمگین چه شوری نهفته است!

آنها نمی توانند بفهمند صدای امواج رودخانه را که خود را به ساحل می کوبند...چون این صدا در ذهن من است و یادآور خاطراتی که بهترین خاطرات زندگیم بودند ، حال آنکه در سیاهترین روزهای عمرم واقع شدند!

صدای ظریف سه تار مرا به تنفس دوباره هوای جنگلهای یاسوج دعوت می کندو شعر نابی که با ضرباهنگ چنگ اوج می گیرد ، هوای زیارت حافظ را در سرم می پروراند.

اما از همه اینها بالاتر...

صدای طبلی است که هرازگاه در خیابانهای این شهر شنیده می شودو مرا به دور دستها می برد ،‏ آنجا که کارون زیبا پیچ و تاب می خورد و در انحنای افق ناپدید می شود...

یاد تو از تنگ غروب تو قلب من می کوبه

سهم من از باتو بودن غم تلخ غروبه

غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده

برام یه یادگاریه،‏جز اون چیزی نمونده

                                                                   غروب کارون


ارسال شده در توسط نوری نوروزی
<   <<   6   7   8   9   10      >