اى مهربان بگذار تا در ميان شبهاى عزلت و تنهايى با تو سخنى داشته باشيم.بگذار تا با تو از درد جانكاه درازى كه همه وجودمان را فرا گرفته گفتگو كنيم .باد كه مىوزيد، به خود مىگفتم شايد از ميان سبزهزارى كه تو در آن سكنى گزيدهاى، گذشته باشد. بىسرودستار خود را رها كردم تا شايد بوى ترا از او استشمام كنم .واى بر من باد كه نيز در حسرت ديدار تو مانده بود مولايم جمعه بوى تو را مىدهد.جمعه اميد را پررنگتر از هر زمان در دلم زنده مىكندهيهات جمعه كه مىرود، غمى ديگر در دلم چنگ مىاندازد.
پاهاى لرزانم ديگر توان حمل بدنم را از دست مىدهند.
غروب جمعه كه فرا مىرسد ، پشت همه درختها مىشكند. راستى عصر روز چندم، لبخند تو را خواهيم ديد. كى مىآيى تا زمين و آسمان را پر از گل محمدى بكنى؟ يا علي