سلام...يک شب دلي به مصلخ خونم کشيد و رفتديوانه ي به دام جنونم کشيد و رفتپس کوچه هاي قلب مرا جستجو نکرداما مرا به عمق درونم کشيد و رفتتا از خيالٍ گنگٍ رهايي رها شومبانگي به گوش خواب سکوتم کشيد و رفت شايد به پاس حرمت ويرانه هاي عشقمرحم به زخم فاجعه گونم کشيد و رفتديگر اسير آن من بيگانه نيستماز خود چه عاشقانه برونم کشيد و رفت...
اي آشنا