وصيتنامي بغضهاي من دردست تو بود بغضهايي كه هرگزفرصت و جرات جاري شذن به اشك به اشك پيدا نكردند چه لحظه هاي باشكوهي را براي دفن انها گذراندم ولي تو مي خواندي وصيت بغضهاي من را با چشمانت وفريادهايت تهي ميشدم از ناله ومبهوت ميماندم