د رخيا ل پرسيدند تو كيستي ؟گفتم زلال بي انتها كه نا ن با تمام قداستش ذ ره ا
مي شود تا بر ساحل لحظه اي رها شود ناگهان بيدار شدم قداست
خشكيده اي ديدم در دستا ن كودكي كه با شرم پدر تاز يانه مي خورد تا بر ساحل ماندگارشود