گفتم گل ونورو شقايق دوست ميدارم
امروز هم، من افتاب را دوستر ميدارم
گفتم غزل راعارفانه ،عارفانه
گفتم غزلهاي پر اواز، دوستر ميدارم
با تو بگويم من زيبائي اين پهنه خاكي
بي تو ،ولي با او دوستر ميدارم
اوئي كه من را با همه نقصم، همچون پدر دارد
سر را به بالا ميبرم ،زيرا بي انكه من حرفي زنم
بي انكه من خطي كشم ،اهي كشم
اوشعر من را ،عشق من را ،از نور چشمم باز مي خواند
شعرش ،شرابش ،شبنمش، هر چه بخواهم
او بي انكه من لب وا كنم ....
فرياد خواهم زد دوستش دارم .